عبور از نیمه شهریور، لحظه لحظه نزدیک تر شدن به روزهای آغازین مهرماه و پشت سر گذاشتن ۱۰ روز اولین ماه پاییز، همواره در جامعه ما با تب، حرارت و جنب و جوشی خاص همراه می شود.
از یک سو خانواده ها با برنامه ریزی فشرده سعی دارند از آخرین روزهای تعطیلات تابستانی برای رفتن به سفر و رفع خستگی و تجدید قوای خود و فرزندانشان استفاده کنند و از سوی دیگر کودکان و نوجوانانی که به مدرسه می روند، با شوق خرید لوازم و وسایل مورد نیازشان، جهت آغاز سال تحصیلی جدید شب ها را به روز می رسانند و پا به پا با والدینشان در خیابان های شلوغ شهر، به این سو و آن سو می روند تا بهترین ها را برای شروع روزهای مدرسه تهیه کنند.
کیف نو، کفش نو، روپوش و مانتوهای درخواستی مدارس، انواع لوازم التحریر و نوشت افزار نو و… تنها بخشی از لیست بلند بالای هر خانواده ایرانی برای آغاز سال تحصیلی فرزندانشان است و این در حالی است که زندگی با تمام فراز و فرودهای اقتصادی خود نیز در جریان است و باید در کنار تامین مخارج آن به نیازها و درخواست های گونانگون و متنوع فرزندان برای آغاز سال تحصیلی نیز پاسخی مطلوب از سوی خانواده ها داده شود.
بدون شک گذراندن و همراه شدن با این روزهای سراسر شور و هیجان در کنار کودکان و نوجوانان و نشاندن لبخند برگونه فرزندان با تهیه آنچه آنها دوست دارند برای شروع فصل مدارس داشته باشند، برای والدین آنقدر دلچسب و شیرین است که پدرها و مادرها سعی می کنند با دقیق ترین حساب و کتاب اقتصادی و جا به جا کردن تهیه نیازهای زندگی، اولویت مخارج را در این ایام، به خرید لوازم مورد نیاز فرزند و یا فرزندان محصل شان اختصاص دهند.
اما آیا تمام لحظات و دقایق این روزها غرق در همین شادی ها و ذوق های کودکانه است یا نه؟ آیا تمام والدین موفق می شوند با تامین نیازهای فرزندان شان همان لبخند رضایت را میهمان صورت کودک دلبندشان کنند یا نه؟
**واژه ای تلخ و حسی عظیم به نام شرمندگی
بی اغراق باید گفت حتی مرور این روزها و لذت خرید و لمس داشتن لوازم نو و جدید برای شروع یک سال تحصیلی، حتی برای افرادی که روزهای مدرسه را سال ها است که به پایان برده اند، بسیار شیرین است.
بوی کیف و کفش نو، پوشیدن و درآوردن و مرتب کردن روپوش و مانتوهای فرم مدارس، چیدن، مرتب کردن و جلد کردن دفاتر و کتاب های مدرسه، قرار دادن مدادها، خودکارها، پاک کن و مداد تراش در جامدادی و سر آخر ردیف کردن این قطار در پشت واگن کیف جدید خریداری شده و باز بر هم زدن و مرتب کردن مجدد این وسایل! هر ناظری را به یاد روزهای شیرین کودکی، روزهای مدرسه و هزاران آرزوی کوچک و بزرگ و معصومانه آن روزها می اندازد و هر خاطری را به شوق می آورد!
اما آیا واقعا این گونه است؟ سوال اصلی این است که آیا مزه مزه کردن این حلاوت و شیرینی برای همه مهیا است؟!
حتی وقتی در مغازه ای پدری یا مادری را می بینیم که آسمان و ریسمان می بافد تا به موجه ترین شکل ممکن فرزند خود را قانع کند که خرید این کیف، کفش و یا دفتر به دلیل وسع مالی محدود او، برایش میسر نیست، طوری که هم افراد حاضر در مغازه صدای او و جیب خالی اش را نشنوند و هم فرزندش با یک نه قاطعانه صورت آن پدر و مادر را از شرمندگی سرخ تر از آنچه شده نکند؟
تا به حال چند بار تصویر کودکان و نوجوانانی را دیده ایم که خیل کتاب ها و دفاتر مورد نیاز خود برای تحصیل را در دستانشان گرفته اند و یا اگر طاقت نگه داشتن آنها را نداشته اند، همه لوازم مورد نیاز تحصیل خود را درون کیسه ای ریخته و به مدرسه رفته اند! در حالی که ما و یا دوستانمان یک کیف و یا کوله ای مناسب را به دست گرفته یا به شانه هایمان انداخته ایم و پا به پای همان کودک یا کسانی مانند او به مدرسه رفته ایم!
آیا وقتی در روزهای پایانی شهریور و هفته های ابتدایی مهرماه، با وجود شدت گرفتن تب بالای خرید مایحتاج مورد نیاز تحصیل و به همان نسبت، افزایش چند برابری قیمت این لوازم در فروشگاه ها و مغازه های عرضه لوازم التحریر، دست به خرید کلی و عمده برای یک سال تحصیلی فرزندانمان می زنیم، لحظه ای به این اندیشیده ایم که چند نفر در جامعه ما و یا نزدیک تر، در شهر و شهرستانی که ما در آن زندگی می کنیم وجود دارند که نمی توانند پاسخگوی بخش ناچیزی از خواسته های فرزند و یا فرزندان محصل شان باشند؟
آیا واژه ای تلخ تر و حسی عظیم تر از شرمندگی پدر و مادر در برابر چشمان معصوم و دستان نیازمند فرزندشان وجود دارد؟
** سود واقعی دعای خیر مردم است
به راستی در جامعه ما که نوع دوستی و شفقت از اساس و بنیان های رفتارهای اجتماعی اش به شمار می رود و در بین مردمان ایران زمین نیز حس همراهی و پشتیبانی از هم میهن در حد اعلایی وجود دارد، چرا باید شاهد صحنه هایی باشیم که به مثابه خط قرمزی بر بخشی از جریان ریشه دار انسان دوستی مان به عنوان شهروندان این اجتماع باشد؟
چرا وقتی یک فروشنده کیف و کفش در منطقه شمال شهر این جمله را از خبرنگار ایرنا می شنود که شما در شرایطی به فروش برخی از کیف های مدارس با قیمت بالای یک صد و پنجاه هزار تومان می پردازید که در بخش هایی از همین پایتخت بعضی از خانوده ها توانایی خرید یک کیف ساده برای فرزندان محصل شان را ندارند، تنها شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید: این مشکل من نیست؟ هر کس به اندازه وسع خودش! من مسئول جیب و درآمد مردم نیستم!
البته در برابر این فروشنده، هستند امثال حاج حبیب اسماعیلی، معروف به «دایی حبیب» در حوالی میدان خراسان که فروشنده کیف و کفش هستند و مشتری را دست خالی از مغازه به بیرون نمی فرستد!
«دایی حبیب» از خریداری که توانایی پرداخت نقدی دارد، پول می گیرد و با ایما و اشاره به مادر و پدری که آنقدر پول به همراه ندارد تا کیف مورد پسند فرزند خود را بخرد می گوید که مساله ای نیست و تنها یک شماره تلفن از آنها می گیرد تا در آینده مابقی پول را برایش بیاورند!
وی در مواجهه با خبرنگار ایرنا ابتدا می پرسد: «آدرس من را از کجا پیدا کرده ای؟» و وقتی می شنود که از یکی از بستگان تعریف نحوه کار و کسب شما را شنیده ایم با تمام اصرار از مصاحبه پرهیز می کند و تنها به این جمله بسنده می کند که: من با خدا معامله کردم جوان! می خواهی چیزی در روزنامه ات بنویسی، بنویس برای یک فروشنده هیچ سودی بالاتر از این نیست که دعای خیر مشتری را پشت سر خودش و کار و کسبش داشته باشد! یا علی!
در همین ارتباط خانم فاطمه رسایی مدیر یکی از مدارس ابتدایی منطقه سیزده آبان پایین تر از خیابان نازی آباد در گفتگو با خبرنگار ایرنا می گوید: مساله تفاوت سطح درآمد و به نسبت آن خرید لوازم و وسایل مورد نیاز برای تحصیل دانش آموزان توسط والدین آنها امری طبیعی است که وجود دارد؛ اما بر همین اساس و برای اینکه شاهد تمرکز بالای دانش آموزان بر آموزش و پرورش باشیم چند سالی است که در زمان ثبت نام فرمی را به والدین بچه ها می دهیم که از آنها درخواست می کنیم برای رعایت فضای یک دست آموزشی تا حد امکان در خرید وسایل تحصیل فرزندانشان جانب سادگی و کیفی بودن را بگیرند و از خرید وسایل فانتزی که بیشتر از آنکه برای تحصیل فرزندانشان مفید باشد به حواس پرتی آنها و سایر دانش آموزان می انجامد پرهیز کنند.
وی می افزاید: خوشبختانه اکثر والدین نیز به رعایت از این الگو می پردازند اما خب هستند پدران و مادرانی که یا نمی خواهند از این الگو پیروی کنند و یا حریف میل و خواسته های بلند پروازانه فرزندانشان نمی شوند! این کاری بود که از دست ما برمی آمد و خوشبختانه اجرای این طرح از دل یکی از جلسات اولیاء و مربیان همین مدرسه خارج شد! اجرای این طرح و نظایر آن یکی از راهکارهایی است که مدارس می توانند در جهت تبلیغ ساده زیستی و پرهیز از تجملات و هزینه های بی مورد به کار ببرند!
** نیاز به یک چمدان به جای کیف مدرسه
در کنار اجرای طرح خرید یکدست و ساده وسایل مورد نیاز کودکان و نوجوانان محصل در مدرسه خانم رسایی توسط والدین آنها که خوشبختانه طرحی موفق و مفید در راستای جلوگیری از تجمل گرایی و خریدهای بی مورد توسط والدین دانش آموزان نیز به حساب آمده، هستند مدارسی در شمال شهر که کودکان آنها بیشتر به مدل های شوها و نمایش های تبلیغاتی لباس و لوزم مدرسه شبیه هستند تا دانش آموزانی که برای آموختن و پرورش یافتن در محیطی به نام مدرسه گردهم جمع شده اند!
در اینکه با توجه به سطح درآمد، نوع خرید وسایل مدرسه برای خانواده ها متفاوت است اما وجود چنین اختلاف فاحشی آن هم در مدرسه که قرار است پایگاه تعلیم و تربیت اسلامی و ایرانی باشد بیشتر از هر چیزی سوال برانگیز است.
مهدی، پسربچه ۷ ساله ای که سال اول ابتدایی را در یکی از مدارس منطقه فرمانیه تهران آغاز کرده است وقتی از ماشین شاسی بلند با احتیاط پیاده می شود تنها با نگاهی به پیراهن و شلوار و موهای ژل زده اش می توان به هر تصویری از حضور او در آن مکان اندیشید جز حاضر شدن برای رفتن به مدرسه!
خانم آشتیانی، مادر مهدی با کیفی بزرگ و چرخدار (شما با کمی اغراق بخوانید چمدان!) از ماشین پیاده می شود و به همراه پسرش در حال ورود به مدرسه است.
او درباره محتویات کیف تنها فرزندش صحبت می کند و به خبرنگار ایرنا می گوید: واقعا هیچ چیز خاصی در این کیف نیست، چند دفتر مشق، چند مداد سیاه و قرمز، یک جعبه مداد رنگی، آبرنگ، مداد شمعی، همچنین میان وعده غذایی و نهار مهدی به همراه بشقاب و قاشق و چنگال او است. مدرسه پسرم به دلیل کلاس های فوق العاده آموزش زبان، کامپیوتر (رایانه) و ورزش تا ساعت ۱۶ عصر دایر است و همه والدین باید برای فرزندان خود ناهار بیاورند! همچنین یک دست لباس گرم کن برای کلاس ورزش است که مدرسه خواسته تا فراهم شود!
واقعا با شمردن این همه وسایل تنها برای یک پسربچه ۷ ساله و اول ابتدایی کاملا قانع می شویم که همان چمدان بیشتر به درد او می خورد تا یک کیف مدرسه! مدیر این مدسه ابتدایی نیز وقتی متوجه می شود که با یک خبرنگار رو به رو است با خوش رویی تمام او را به بیرون در هدایت می کند و در را محکم می بندد و آنقدر آرام می گوید: «من که نباید به همه جواب بدهم!» که تا چهارراه بعدی نیز متوجه صدای لطیف او می شوند !
**کوتاهی وزارت آموزش و پرورش در انجام رسالت آموزشی خود
در این گزارش هر چند خرد سعی کردیم تا بیشتر زبان حال مردم و آنچه در حال وقوع در نظام آموزشی ما است را به تصویر بکشیم. این بار خواستیم تا بخشی از حقایقی را به خوانندگان (شما بخوانید مسئولان) این گزارش نشان دهیم که یقین داریم از ما بیشتر بر این مسایل اشراف دارند اما دغدغه های کاری و فشردگی برنامه ها کمتر به آنها اجازه رسیدگی و یکدستی را در سطح نظام آموزش و پرورش می دهد.
در قانون اساسی ما حق تحصیل و آموزش و پروش رایگان است و تامین هزینه آن بر عهده دولت البته نباید فراموش کرد که تامین هزینه صرفا ساخت مدرسه و کلاس و تامین حقوق معلمان و خادمان آموزش و پرورش نیست .
تهیه لوازم و وسایل مورد نیاز دانش آموزان – دانش آموزان نیازمند – یکی دیگر از وظایفی است که احساس می شود باید از سوی دولت و بازوی اجرایی آن یعنی وزارت آموزش و پرورش به همراه سایر وزارتخانه های همراه چون رفاه، صنایع و بازرگانی به انجام رسد.
توزیع دفترچه های دولتی با قیمت نازل تر از آنچه در بازار است اما فاقد کیفیت نیاز دانش آموزان را برطرف نمی کند، درحالی که از یک سو باید حق را به دولت داد که تامین تمام هزینه های ابتدایی تحصیل بیش از سیزده میلیون دانش آموز، مبلغی بسیار سنگین است اما از سوی دیگر با دیدن چنین تصویر دوگانه اشک و لبخند در آینه نظام آموزش و پرورش مان بیشتر در اندیشیدن به این نکته عمیق فرو می رویم که با ادامه این روند و اختلاف فاحش طی یک یا دو دهه آینده باید شاهد چه تصویری از آموزش و پرورش یافتگان این مرکز تربیت آینده سازان کشور باشیم؟
برگرفته از ایرنا