معرفی کتاب (هیپاتیا دختر خورشید، فرزند زمین)

داستان زندگی نخستین زن ریاضیدان جهان که او را کشتند و جسدش را نیز سوزاندند.

نخستین زن ریاضیدان جهان

 کتاب «هیپاتیا» با زیر عنوان «دختر خورشید، فرزند زمین» نگاهی نو به زندگی، آثار و اندیشه های نخستین بانوی ریاضی دان جهان نوشته بهرنگ داودی از سوی انتشارات راز نهان روانه بازار نشر شد.

به اعتقاد ناشر در این کتاب ریاضی و فلسفه با چاشنی ادبیات به روایت زندگی نخستین زن ریاضی دان جهان پرداخته و کتاب در 5 فصل با عناوین «فصل صفرم، فصل کاشت، فصل داشت، فصل برداشت و فصل نهایی» تدوین شده است.

این کتاب حقایق خاک خورده تاریخ قرون وسطی و داستان زندگی بانویی برجسته به نام هیپاتیاست که در فضای میانی چند حوزه ادبیات، فلسفه و ریاضی شناور است و خواننده با مطالعه این کتاب و مطالعه ادبیاتی شاعرانه وارد هزارتوی ایده ها، فرمولها و استدلالهای ریاضی و فلسفی می شود. ضمن اینکه از دریچه ادبیات، با ریاضی و فلسفه برایش جذاب جلوه می کند.

هیپاتیا، بانوی ستاره شناس، فیلسوف و ریاضیدان قرن چهارم میلادی است که در اسکندریه زندگی می کرد و یک نابغه صنعتی بود و اختراعات فراوانی به نامش به ثبت رسیده است. او را به خاطر باورها و فعالیت های علمی اش به قتل رساندند و جسدش را سوزاندند و اسناد و نوشته هایش را از بین بردند…

به اعتقاد ناشر این اثر که نخستین رمان ایرانی از سرگذشت هیپاتیاست می تواند منبع اطلاعاتی موثقی برای مطالعه درباره این بانوی برجسته محسوب شود ضمن اینکه اکنون ارجاعات فراوانی در ویکی پدیا از این کتاب است.

در سرگذشت تلخ زندگی او آمده است:

«هیپاتیا قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوران بسیار رایج بود. به خاطر دیدارها و گفتگوهای مکرری که با اورستس داشت، به افترا میان توده عوام مسیحی شایع شد که تحت تاثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است. بدین ترتیب، عده ای از آنان، که رهبرشان مردی بود به نام پیتر، با خشم و تعصب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه اش بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل، زن دانشمند را برهنه نمودند و پوست از تنش کندند. آنگاه بدنش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.»

در بخشهایی از این کتاب می خوانیم:

بانو تقریباً به مدت ده سال در اروپا سفر کرد و هرجا می رفت به خاطر زیباییش مورد ستایش قرار می گرفت بخشی از محبوبیت بانو به دلیل ذهن تیزبین و خرد بی همتای او بود ولی بیشتر مردم اورا به خاطر زیبایی ونیز رفتار مودبانه و حسن معاشرتش دوست داشتند بدین سان ستایش گران فراوانی داشت که غالباً احترام آنها به اوتبدیل به دلباختگی می شد. چنان زیبا بود که همه شاگردانش عاشقش می شدند و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از جانب شاهزادگان، فلاسفه و سرداران بزرگی داشت را رد می کرد و آنها ناامید می ساخت. روزی یکی از این شاگردانش به نام اُریستیس که سردار بزرگ و فاتحی بود عشقش را به هیپاتیا برای چندمین بار ابراز میکند و بانو در جواب می گوید: در عهدی که مردان از سایه زنان می‌گریزند و نزدیکی و همنشینی با آنان یک گناه به حساب می آید، حتی برخورد با آنها در کوچه و خیابان و سخن گفتن با آنها، اگر چه مادر، همسر و یا خواهر باشند متحمل رنج و سختی است تاکنون دراین شهر کسی را نیافته ام که به اندازه "تنهایی" شایسته رفاقت و همسری باشد… همه ما داستان ایده‌ آل خاص خود را داریم. من با حقیقت ازدواج کرده ام…

*

روزی برای دخترانی که طالب و شیفته علم آموزی بودند سخن می گفت و آنها را به تحمل سختیها و دانش آموختن دعوت کرد: خواهران من، یتیم کسی نیست که پدر و مادرش از دردهای زندگی رهایی یافته و او را تنها و حقیرمانده، بلکه یتیم کسی است که دست از یادگیری و دانش اندوختن بردارد…»

این کتاب در 230 صفحه و با قیمت 15هزار تومان منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس پست الکترونیکی شما منتشر نمی‌شود.