معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند از کوپه او دور می شود در حالی که می گوید"حضرت استاد، کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن، نگاهی به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید :"پروفسور اینشتین، گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد: "اینهایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم!"
Tag: جک
دو لطیفه ی ریاضی
لطیفه ها ی ریاضی
این حکایت را به جان فن نویمان (۱۹۷۵ – 1903)، ریاضی دان مشهور و معاصر مجاری – که به تعبیری پدر علم سیبرنیک محسوب می شود – نسبت داده اند:
می گویند روزی نویمان به سرعت می رفت تا به کلاس درس خود در «دانشگاه ام آی تی» برسد. در راهروی منتهی به کلاس، دانشجویی با شتاب خود را به او رساند و به او که با عجله می خواست وارد کلاس شود گفت: «استاد ببخشید یک سوال داشتم!» ادامهی مطلب